امروز : شنبه, 08 ارديبهشت 1403

shahre-hoshmand         

91/11/25= = = = = = خاطرات ناگفته سفر به برزیل/ برگزاری نمایشگاه انفرادی / استاد مسعود شجاعی طباطبایی

خاطرات ناگفته سفر به برزیل/ برگزاری نمایشگاه انفرادی / استاد مسعود شجاعی طباطبایی

====================================================

برنامه ها از قبل به شکل دقیقی مشخص شده بود ، حس خوبی داشتم ، برخوردها بسیار گرم و مهربانانه بود ، در برزیل رسم نیست که آقایان صورت هم را ببوسند ، تنها دست می دهند و اگر صمیمی شوند ، حسابی در بغلشان می فشارندتان!!!، و اگر خیلی صمیمی شدید ، باید یکبار دست بدهید، یکبار کف دستشان بزنید و در نهایت با مشت ، البته مهربانانه و از روبرو به مشت هم بزنید !
تقریبا همه زبان اتگلیسی را بلد نیستند، اما زبان اسپانیایی را غالبا خوب صحبت می کنند، خوشبختانه چون زبان فرانسه شبیه زبان پرتغالی است (ریشه همه این زبانها از لاتین می آید)، خیلی زود شماره ها و بعضی کلمات و حرفها را یاد گرفتم . پوستر و بنر نمایشگاه در سطح شهر پر بود. با این همه عکس و مکس و خبر، وقتی در شهر راه می رفتم ، فکر می کردم همه دارند به من نگاه می کنند، در صورتیکه خود غلط بود آنچه می پنداشتیم ، تا درخت دوستی کی بر دهد ، ور نه با تو ماجراها داشتیم...!!
در هر صورت به من گفته شد نزدیک به سیصد نفر در مراسم افتتاح دعوت رسمی شده اند، کارت دعوت هم شکل جالبی داشت، مثل الواح چینی باریک وبلند بود، یک طرف پاکت باز بود، سر یک مداد با برشی نیم دایره مشخص بود ، از نوک مداد که می گرفتی ، کارت دعوت مثل یک طومار بیرون می آمد!
القصه ، روز سه شنبه ساعت 8 شب مراسم شروع می شد، حوالی ساعت 7 ، اتو کشیده و آماده در هتل منتظربودم که یک اسکورت ماشین سراغم آمدند، خو شحال و سرخوش همراهشان شدم ، حوالی محل نمایشگاه با عنوان مرکز فرهنگی Centero Cultural به من اعلام کردند که چشمانم را ببندم و شیطنت هم نکنم که زیر چشمی نمایشگاه را ببینم، جلوی در نمایشگاه ، وقتی در ماشین را باز کردند ، چشمانم را باز کردم . اول از همه با یک شجاعی سوار بر شتر برخورد کردم به ارتفاع نزدیک به سه متر!، بعد انبوه مردم و علاقه مندان به کاریکاتور که مانع از این می شدند تا بتوانم به درستی فضای بیرونی نمایشگاه را ببینم، با تشویق مردم به داخل نمایشگاه هدایت شدم. تصور کنید چه حالی به شما دست می دهد وقتی با کلی جمعیت ، کلی آدم نشسته بر روی صندلی های رو کش شده زیبا ، با کارهایی که در اندازه های بزرگ پرینت گرفته شده و لمینیت شده اند و دست آخر شهردار و مسئولین عالیرتبه روبرو شوید. خوب طبیعتا خیلی هیجان انگیز است. شانس آوردم که پس نیفتادم!پشت میزی که مسئولین پشت آن نشسته بودم راهنمایی شدم.میزبا دست گل بزرگی در روبروی آن مزین شده بود. پرچم جمهوری اسلامی را در اندازه بزرگ که قبلا با خودم برده بودم ، در کنار پرچم برزیل جای گرفته بود، سرود جمهوری اسلامی که پخش شد همه به احترام و رو به پرچم ایستادند، بسیار غرور آفرین بود، بعد سرود برزیل پخش شد. و هر بار مردم کف مرتب می زدند!!
اولین سخنران جناب شهردار شهر مونتس کلاروس بود ، از نگاههای مردم می فهمیدم که دارد از من تعریف می کند، از خجالت روراست داشتم آب می شدم .اهالی رسانه هم مشغول تهیه خبرو عکس برداری و فیلمبرداری بودند. بعد میکروفون را به من دادند. برای اینکه هم خودم از این حس و حال رسمی بیرون بیایم و هم مردم ! به رسم معمول ما ایرانیها چند بار به میکروفون تلنگر زدم تا ببینم صدایش در می آید یا نه (مثلا!!)، بعد باز به رسم معمولمان شروع به شمردن اعداد منتها به زبان پرتغالی کردم، که یسیار به مزاق همه خوش آمد و تشویقم کردند. بعد به زبان فرانسه از این همه لطف و بزرگواری شهردار، مسئولین شهر ، دست اندرکاران و مردم خوب برزیل تشکر کردم و گفتم ما عرب نیستیم ، من در عمرم سوار شتر نشدم ، ما همه سوار ماشین می شویم، ممکن است فرش پرنده داشته باشیم ولی شتر نداریم! . دست آخر هم هر چی به زبان پرتغالی می دانستم ، پشت هم ردیف کردم و گفتم، نظیر: غذا بسیار خوشمزه است ، آروم باشید، ساکت لطفا، من می ترسم!، من عاشق برزیل هستم و...که خیلی مورد تشویق قرار گرفت، سخنرانی با صحبت های چند نفر از هنرمندان و مسئولین پایان گرفت ، دو نفر از مجریان کانال 20 برزیل با لباسهای عجیب و غریب علاوه بر اجرای تئاتر خیابانی با من مصاحبه ای داشتند و از من خواستند هر چه آنها می گویند من به زبان فارسی جواب بدهم که یادم هست گفتم شما اگر بیایید ایران کلی در روز کاسب می شوید. به هر حال بازار امضا گرفتن، عکس گرفتن یا طراحی کاریکاتور تا پاسی از شب طول کشید وجای همه شما خالی بود.
پ .ن
1-
عکس بالا مربوط به چند روز بعد از نمایشگاه است و همانطور که ملاحظه می کنید هوا روشن است. (جهت اطلاع آن دسته از دوستانی که در جستجوی مردم برزیل می گردند!)
2-
همانطور که در عکس ملاحظه می کنید، واقعا اطلاعات مردم برزیل از ایران بسیار کم است، چنانچه هنرمندان کاریکاتوریست که از طیف فرهیختگانند نیز ما را عرب می دانند و من نیز به عنوان یک ایرانی ، عرب بودنمان را تکذیب کردم، راجع به دستار سرم هم توضیحات لازمه در مراسم داده شد! گرچه یک مقداری از مسائل عربی به طور تجزیه در فرهنگ ما مستترند ، اما ترکیبا چیزی مستفاد نمیشود!!
3-
البته افاضاتی درباره شتر به استحضار جمع رساندم :وقتی شترها با صداهای آهنگین مواجه شوند و مثلا ساربان برای آنها نی بنوازد یا آواز بخواند ، آنچنان سرمست و از خود بیخود میشوند که حتی دو منزل راه(معادل دو شبانه روز) را در مدت یک منزل طی میکنند.یک تل یاروبان دولا لابد از نوع شتریش با شلال نیمه خشتی سرخ و سبزرنگ را که برفرازش دست گلی کاموایی (از همین دو رنگ) آذین بسته اند،به یک حلقه فلزی واسط متصلاست که این حلقه که محل اتصال زنجیر افساراست نیز به پشت و زیر گردن شتر چفت است و از پس همین روبان دورنگ است که چشمان شبفام لوک (در ایران شتر را لوک هم می خوانند و صد البته با لوک خوش شانس تفاوتها دارد چون چشمانش برق میزند. ) مانده ام بین این دو پرانتز چه بنویسم!( تصور کنید به زبان فرانسه من این مسائل را گفته ام، فرض محال که محال نیست!)
4-
نوشته های بالای سر در حاصل تلاش دست اندرکاران برای ترجمه زبان فارسی در گوگل است که الحق گل کاشته اند، و سزاست که مسئولین گوگل ترانسلتور قربان فک و فامیل درجه اولشان بروند.

 

====================================================

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

.

radiosite11chelegi

ایران کارتونتبریز تونشیرین طنز