امروز : جمعه, 07 ارديبهشت 1403

shahre-hoshmand         

:::

و اما جشنواره تورهان سلجوق... / سفرنامه سجاد رافعی / 2016

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

جشنواره تورهان سلجوق یکی از جشنوارهای جدید کشور ترکیه است که تو این شش سال اخیر به خوبی تونسته جای خودشو بین کارتونیستای دنیا باز کنه، البته با توجه به قدمت پایینش یقینا از اعتبار کمتری نسبت به جشنواره آیدین دوغان و نصرالدین هودجا برخورداره اما در هر صورت با توجه به اینکه ترکیه برای ما ایرانی ها خیلی راحت و در دسترس هست و به راحتی میشه جایزه رو دریافت کرد و یا سفر کرد همیشه جشنواره هاش در کانون توجه بوده....

خب بگذریم....

راستی یادم رفت بگم که جشنواره تورهان سلجوق 7 تا برنده داره(3 تا جایزه نقدی و 4 تا جایزه لوح تقدیر)که من جایزه ویژه رو گرفتم که متاسفانه نقدی نبود....

آهان باز اینم بگم که هزینه رفت و آمد و اقامت به جایزه های نقدی تعلق می گیره اما به جایزه های ویژه فقط هزینه های اقامت که شامل اسکان و خورد و خوراک میشه داده می شه.....

و اما سفرنامه.....

اول اینو بگم که....

 جایزه من چون نقدی نبود مجبور شدم خودم با هزینه خودم بلیط ترکیه رو بخرم که اولش برام خیلی سخت بود(مخصوصا اینکه آیدین دوغان بدجوری ما رو بد عادت کرده بود)اما خب وقتی رفتم اونجا و کلی خوش گذشت که دیگه هزینه بلیط یادم رفت اما یه چیزی هم بگم که من خانمم و دخترم رو هم همراه خودم بردم و از قبل هم بهشون گفته بودم و اون بنده خدا ها پذیرفته بودن که هزینه اقامت و خورد و خوراک اونا رو متقبل بشن که جا داره ازشون یه تشکر ویژه ای بکنم......

دوم اینکه

برا رفتن به شهر میلاس باید یه پرواز تا استانبول داشته باشید و یه پرواز به شهر میلاس که چون یه پرواز هم از اهواز به تهران داشتم حسابی وقتی رسیدم اونجا داغون بودم.....

سوم اینکه

اگه یه روزی خواستید برید اونجا یا هرجای دیگه سعی کنید بلیط ها رو از دو سه ماه جلوتر بگیرید چون حسابی ارزونتر گیرتون میاد تا اینکه بخوایید نزدیک سفر تهیه کنید....

چارم اینکه

 اگر بتونید پرواز هاتون با یه شرکت هوایی باشه برا انتقال و جابجایی بار خیلی راحت ترید چون بارتون رو مبدا می دید ومقصد تحویل می گیرید که این خودش مزیت مهمی محسوب میشه....

پنجم اینکه...

هیچی ولش کنید پنجم نداره......

سفر من از جمعه 26 شهریور از اهواز ساعت 10 شب شروع شد و شنبه ساعت 1 ظهر رسیدم به فرودگاه میلاس(البته ما قرار بود ساعت 12 ظهر برسیم که چون پرواز استانبول به میلاس وقتی سوار هواپیما شدیم، نقص فنی داشت،پیاده شدیم و بعد 10 دقیقه دوباره سوار یه هواپیمای جدید شدیم که برام خیلی جالب بود چون اگر این اتفاق تو ایران رخ میداد حتما پرواز مون لغو می شد و مسافرها باید ویلون تو فرودگاه می شدن...)

فرودگاه شهر میلاس بین دو شهر بودروم و میلاسه که با اینکه یه فرودگاه تو یه شهر کوچیک هستش دو بخش قسمت پرواز های داخلی و خارجی داشت که شاید باورتون نشه که بخش پروازهای داخلیش از فرودگاه امام خمینی ما شیک تر و به روز تر بود،چه برسه به قسمت پروازهای خارجیش که هیچی نگم بهتره.....

وقتی رسیدیم یه راننده به اسم اسماعیل منتظر ما بود که هم خیلی خوش برخورد بود و هم خیلی با مرام بود و ما رو به هتل محل اقامت مون برد و ما بعد از استراحت یه فرصت کوتاهی پیدا کردیم و یه گشت شبانه تو شهر میلاس زدیم و وقتی  به هتل برگشتیم برا خوردن شام،دیدیم تو حیاط هتل جشن عروسی گرفتن که جا تون خالی ما هم نشستیم اونجا و تبادل فرهنگی(فکرتون جای بد نره) کردیم ...

روز دویوم....

بعد خوردن صبحونه هتل که همیشه جزو قشنگترین بخشای سفره،پایین توی لابی سرگی سمیدونوف روس که  برنده سوم  بود رو دیدم  و حسابی همدیگه رو بغل کردیم و کلی نشستیم با هم گپ زدیم...

در خصوص گپ زدن هم بگم که انگلیسی کارمندای هتل فقط در حد هلو بود که من مجبور شدم گوگل ترانسلیتور انگلیسی به ترکی نصب کنم و هرچی می خواستم بهشون بگم رو، اولش تایپ می کردم و بعد ترجمش رو به اونا نشون می دادم که وقتی سرگی رو دیدم مجبور شدم قسمت  انگلیسی به روسیش رو هم دانلود کنم چون اون که اصن همون هلو رو هم نمی تونست به خوبی تلفظ کنه(خخخخخ...) و واقعا برام عجیب بود که کارتونیست با سابقه و معروفی مثل اون تا حالا تو این همه سال چرا زبانشو تقویت نکرده.....واقعا عجیبه.....

 

بعد از کلی گپ زدن به روش بالا که براتون گفتم از شهرداری میلاس که مجری جشنواره هستش به هتل زنگ زدن و باهامون صحبت کردن و گفتن چون هنوز بقیه مهمانها نیومدن ما امروز رو برنامه خاصی نداریم اما می تونیم یه راننده با ماشین در اختیارتون قرار بدیم و اون شما رو هر جا که می خواید ببره و ما هم چون تعریف شهر بودروم رو خیلی شنیده بودیم، به شدت از این طرح استقبال کردیم و سرگی هم گفت تو هتل می مونه استراحت می کنه و منتظر بوریسلاو برنده جایزه اول که ساعت 3 ظهر می رسید می مونه....

فاصله میلاس تا بودروم یه 50 دقیق ای است که فوق العاده زیباست چون یه طرف جاده جنگله و یه طرفه دیگه جاده دریا هستش و کلی هتل های لوکس پنج و چهار ستاره در کنار دریا ساخته بودن و ما تمامی مسیر محو این همه زیبایی شدیم....

بودروم که رسیدیم(راجع به این شهر تو روز پنجم مفصل می گم)به راننده گفتیم که عصری بیاد دنبال ما و ما رو برگردونه که دقیقا به موقع همین کار و انجام داد و وقتی به هتل برگشتیم سرگی رو دیدم که وقتی سراغ بوریسلاو رو ازش پرسیدم گفت مث اینکه به پرواز نرسیده و نتونسته بیاد و کلی حال من گرفته شد (چون واقعا دوست داشتم ببینمش و از طرفی هم چون میهای ایگنات از قبل بهم گفته بود نمی تونه بیاد و باز هم چون بلوزوروف روس بچه اش تازه بدنیا اومده بود و در گیر اون شده بود(اتفاقا عکس خودشو و بچش رو برام فرستاده که واستون می ذارم)و اعلام کرده بود که نمی تونه بیاد)فقط می موند موامر اولکای که فردا میومد و جالب اینجا بود که موامر یکی از دوستای قدیمیم بود که آخرین بار 4 سال پیش تو یکی از کافه های استانبول با هیکابی دمیرجی کارتونیست معروف دیده بودمش و از اون موقع هم به خوبی تونسته بودیم ارتباطمون رو با هم حفظ کنیم....

بعد از شام به اتاق سرگی رفتم و یه مجموعه از کارهای خودم رو بهش دادم و اون هم یه کتاب از کارای خودش رو امضا کرد و بهم داد و بعدش تا آخر شب نشستیم کارهای همدیگه رو دیدیم و درموردشون به روش تایپی با هم حرف زدیم.....

روز سوم....

صبح اول وقت دوست قدیمیم موامر که براتون قبلا گفته بودم رو به همراه یکی از داورای جشنواره دیدم که تازه از استانبول اومده بودن و بعد از کلی خوش و بش واحوال پرسی نشستیم با هم صبحونه خوردیم و بعدش به همراه یکی از هنرمندای دیگه به اسم عبدالله (عکاس بود و تخصصش عکاسی هوایی بود و توی استانبول یه آتلیه اختصاصی داشت) و اونهم از مدعوین جشنواره بود برای گشتن به اطراف شهر میلاس رفتیم،عبدالله اصالتا متولد میلاس بود و اونجا خودش چندین باغ زیتون داشت که صادرات روغن زیتون رو هم درکنار کار هنریش انجام میداد، ما رو به روستاهای اطراف برد و بعد از گذشتن از مزارع زیتون به یه دریاچه رسیدیم که کلی قلعه های باستانی و خرا به های قدیمی وجود داشت که مربوط به دوره بیزانس بودن و یه سری غار هم بود که توشون نقاشی های عصر حجری بود که برام خیلی جالب بود،و بعد از دیدن این مکان ها به یه کافه بالای کوه رفتیم و انجا خانم روهان سلجوق همسر تورهان سلجوق فقید به همراه خانم شهردار و یه سری از هنرمندای شهر میلاس منتظر ما بودن و بعد آشنایی با اونها و خوردن ناهار در اون کافه که منظره خیلی زیبایی به دریاچه و باغهای اطراف داشت در خصوص جشنواره و هنرمندای کارتونیست ترکیه صحبت کردیم و چیزی که برام جالب بود،شناخت خوب اونها از کارتونیستای ایران و کارهای ما بود و چقدر خوب تحلیل می کردن موفقیت های هنرمندای ایرانی رو و من اونجا واقعا از اینکه ایرانی هستم و اینکه اینقدر در کانون توجه بودیم لذت بردم.

بعد از ناهار اطلاع دادن که شهردار منتظره ما رو ببینه و دوست داره که با هامون صحبت کنه،واسه همین به شهرداری شهر میلاس رفتیم و وارد اتاق محمد توکات شهردار اوجا شدیم و ایشون واقعا مهمان نواز و خونگرم بودن و تشکر کردن از اینکه ما به میلاس اومدیم و گفتن که دوست دارم امشب با شما ها شام بخورم و خلاصه کلی مهمان نوازی کردن.....

اختتامیه راس ساعت 4 بعد از ظهر در یه خونه وقفی که الان تبدیل به موزه کاریکاتور تورهان سلجوق شده بود برگزار شد،طبقه هم کف محل نگهداری آثار تورهان سلجوق بود و توی اتاق هاش هم جایزه ها و حتی لباس های شخصی و قلم و کاغذهای این کارتونیست بزرگ رو قرار داده بودن و طبقه بالا هم محل برگزاری کلاس و همایش های کاریکاتور بود،واقعا برام عجیب بود که یه شهری کوچیکی در ترکیه،یه جشنواره منظم و با کیفیتی رو برگزار می کنه و 1653 تا کاریکاتور از 51 کشور دنیا  برای این جشنواره ارسال شده بود و چطور اینقدر زیبا به هنر و هنرمندا احترام گذاشته میشه و از مقام یه هنر مند تجلیل میشه که حتی لباسهای اون هنرمند رو هم در معرض دید عموم قرار می دن و مردم با لذت به این وسایل شخصی نگاه می کنن...

حیاط  موزه کارتون تورهان سلجوق پر از آدمهای جور واجور شده بود از نظامی ها و شهر دار گرفته تا دکتر و مهندس و مردم عادی،یه گروه موسیقی کوچیک هم در وسط حیاط مشغول نواختن بودن که حس خیلی خوبی رو ایجاد می کرد،مراسم با سخنرانی شهردار و خانم روهان سلجوق شروع شد و بعدش جوایز هنرمندا اهدا شد،جوایز ویژه دو تاش مربوط به شهرداری بود ویکی مربوط به موزه تورهان سلجوق بود و یکی دیگه مربوط به یکی از کمپانی های معروف ساخت خودکار و خودنویس بود که از شانس من جایزه من از طرف همین کمپانی بود و نماینده این شرکت به همراه شهردار جایزه من رو دادن و روی خودکار و خودنویس اسمم رو حک کرده بودن که واقعا از دیدن این کار لذت بردم....

 

 

بعد از بریدن نمادین روبان نمایشگاه به دیدن آثار مشغول شدم ،که چیزی که برام خیلی عجیب بود از بین این همه کار ارسالی به جشنواره، فقط 40 تا کار برای نمایشگاه و کاتالوگ انتخاب شده بود و این قضیه منو شوکه کرد که چقدر در خصوص انتخاب آثار سخت گیرن(فک کنم تا ده سال دیگه هم کارم به نمایشگاه راه پیدا نکنه،چه برسه به اینکه مجددا برنده بشم)و البته ناراحت کننده هم بود که آثار زیادی از غولهای کارتون دنیا و ایران کارشون به نمایشگاه راه پیدا نکرده بود و از ایران فقط 3 نفر از دوستان (سامان ترابی عزیز که همشهری خودم و عماد صالحی وخانم الهام خوش انجام....)کارشون تو نمایشگاه و کتاب بود و انتهای کاتالوگ که نگاه می کردی قطاری از اسامی کارتونیستای بزگ دنیا و ایران رو میدیدی که کارشون رو به راحتی حذف کرده بودن و به نظر من این یه نقطه ضعف برای جشنواره بود و من اینو به خانم روهان سلجوق (تقریبا مدیر اصلی جشنواره خودش بود و با اینکه تو استانبول زندگی می کرد ولی به راحتی از راه دور مدیریت می کرد و به گفته خودش سالی دو بار اینجا میاد،یکی برا داوری جشنواره که البته خودش دخالت نمی کرد و فقط در کنار داورا می بود و دفعه دوم برا اختتامیه میومد)هم اعلام کردم.....

شام شب رو با کلی تشریفات و به همراه شهردار و خانمش و سایر هنرمندا  تو یه رستوران دریایی کنار بندرگاه خوردیم و در خصوص جشنواره و نمایشگاه کلی حرف زدیم و همه با هم عکس یادگاری می گرفتن و توی کاتالوگ برا هم امضا می کردن،شهردار آنقدر مهمان نواز بود که وقتی بهش گفتیم دوست داریم با یه کشتی گشتی بزنیم سریع تماس گرفت و یه کشتی جور کرد و بعد از شام به همراه همه سوار یه کشتی شدیم و شبونه توی دریا کشتی سواری کردیم،واقعا روز و شب به یاد موندی و خاطره انگیزی رو برای ما رقم زد.....

روز چهارم

به همراه راننده اختصاصی مون و بقیه هنرمندا به دیدن شهرای اطراف رفتیم،یکی از شهرای اطراف به نام گولوک بود،به گفته مترجممون ساکنای اینجا بیشترش اروپایی های پولدار بودن و جالب اینجا بود که پول رایج اونجا بیشتر یورو بود تا دلار و اصلا توریستای معمولی به خاطر گرونی و هزینه بر بودن امکانات اونجا رفت و آمدی نداشتن،گولوک واقعا زیبا بود،کنار دریا پر از قایقهای تفریحی لوکس و گرون قیمت بود،حتی مناطقی هم بود که مترجممون گفت اینجا اکثر سوپر استارهای ترکیه ویلا و کشتی تفریحی دارند و با هواپیماهای شخصی رفت و آمد می کنن،ما همگی محو زیبایی این شهر عجیب بودیم و خوب می دونستیم که اگر می خواستیم به عنوان توریست به ترکیه سفر کنیم،هیچوقت نمی تونستیم اینجا رو ببینیم چون تقریبا یه منطقه خصوصی محسوب می شد و خیلی هم برای ما اومدن به اینجا پرهزینه تموم می شد ولی الان با ماشین دولتی و در قالب هنرمندانی که خودشون ما رو دعوت کردن اومده بودیم و این خودش باعث شده بود که احتراممون چندین برابر بیشتر باشه،به نظر من وقتی به عنوان توریست سفر می کنیم،احترام افراد در اون کشور معمولا به اندازه پولیه که ما توی جیبمون داریم و این احترام دقیقا همون تفاوتیه که من به خاطرش حاضر شده بودم تو اختتامیه شرکت کنم،تفاوت بین توریست بودن و دعوت شدن......

تا عصر گولوک و اطرافش رو گشتیم و شب همگی خسته اما پر از خاطرات زیبا به هتل برگشتیم.

روز پنجم

بعد از خاطره های خوش شهر گولوک ما رو به شهر معروف و زیبای بودروم بردن،البته ما  روز دوم سفرمون رو به این شهر رفته بودیم ولی به نظر من اگر همه روزها رو ما تو این شهر می بودیم باز خسته نمی شدیم و ای کاش جشنواره رو تو این شهر برگزار می کردن(خخخخخخ)...

بودروم شهریه با خانه های سفید که این قانون شهرداری اونجاست و با گلدونهای گلی که باید تو همه بالکنها باشه،عجیبه تو این شهر همه رنگها انگار کنتراست بیشتری دارن،بندر خیلی قشنگی داره و مرکز شهر قلعه سنت پیتر هستش که یکی از مکان های دیدنی شهر بودروم محسوب میشه،لابلای کوه چند تا آسیاب بادی قدیمی داره که سرگی مثل دون کیشوت کلی عکس یادگاری باهاشون انداخت(راستی اینم بگم سرگی چون داور جشنواره زباله برلین هم بود با سطل آشغالا هم کلی عکس مینداخت)...

بودروم هم توی روزها خیلی سرزنده هستش و هم توی شبها،خیابونها مملو از توریسته ولی اصن مثله استانبول شلوغ نیست و خیلی هم تمیزه و جالبه اینو بگم که استانبول تا قبل از دیدن بودروم برای من خیلی زیبا و جذاب بود ولی بعد از دیدن بودروم و گولوک،کاملا نظرم عوض شد و چون گولوک خیلی لوکس و گرون بود،بودروم رو به همه توصیه می کنم که حتما برا یه بار هم که شده ببینید و من خودم جشنواره رو از این به بعد به خاطر دیدن بودروم شرکت می کنم(امیدوارم مسئولین جشنواره این حرف من رو نشنوند)...

تا شب بودروم گردی گردیم و با کشتی های اونجا و منظره های قشنگش عکس انداختیم و آخر شب چون سرگی باید به اکراین می رفت سریع به هتل رفتیم تا راننده اون رو به فرودگاه برسونه.....

روز آخر هم چون من باز  3 تا پرواز داشتم سعی کردیم خودمونو زیاد خسته نکیم و انرژی مونو برای مسیر برگشت ذخیره کنیم و یه نکته عجیب هم بگم که یه روز قبل یه مسیج از شرکت ایران ایر تور واسم اومد که پرواز تهران به اهوازم رو از ساعت 6 صبح به راحتی و بدون در نظر گرفتن مسافرا به پنج صبح تغیر داده بودن و چون من دقیقا ساعت این پرواز رو با پرواز ورودیم به ایران  هماهنگ کرده بودم کلی استرس کشیدم که نکنه این تغییر ساعت باعث بشه بهش نرسیم که خوشبختانه دقیقه نود خودمون رو رسوندیم و بعد کلی جر و بحث با مسئولین مربوطه توی فرودگاه، به همون گفتن برید خدا رو شکر کنید که بهتون خبر دادیم و اینجاست که فاصله بین استاندارد زندگی تو اینجا و جاهای دیگه رو احساس می کنی.....

خب...

امیدوارم این سفرنامه من به درد بقیه دوستان که سالهای دیگه می خوان برن بخوره و حتما جای ما رو خالی نگه دارید....

باقی بقای دوستان/سجاد رافعی/پاییز 95

.............................................................

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

.

radiosite11chelegi

ایران کارتونتبریز تونشیرین طنز