امروز : چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403

shahre-hoshmand         

:::

 

سفرنامه ساتریکن 2015 / سامان ترابی

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

مجله ی کارتون:

مدتها بود که نوشتن سفرنامه ها رو به منسوخ شدن میرفت. سالهای قبل هنرمندان کارتونیست در سفرهایشان یادداشتهایی منتشر میکردند و عکس های سفر.

که بسیار خواندنی و دیدنی بود...اما مدتی تقزیبا طولانی بود که نسل این نوع سفرنامه ها رو به انقراض میرفت.

سامان ترابی هنرمند خوب اهوازی که در مدت حضورش در دنیای کارتون خوش درخشیده است، ماه گذشته برای دریافت جایزه اش به لهستان سفر داشت.

به محض رسیدنش به وطن ما از او خواهش کردیم که سفرنامه ها را از انقراض نجات دهد. سامان با مهربانی پذیرفت و سفرنامه اش را برای ما و شما نوشت.از سامان عزیز ممنونیم.

متن  و عکسهای پیش رو حاصل سفر سامان ترابی به لهستان و جشنواره معتبر ساتریکن است.

ضمنا محمد علی خلجی در حال نگارش سفرنامه وردپرس کارتون پرتغال است که بزودی بر روی مجله ی کارتون منتشر خواهد شد

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^


قبل از عید نوروز بود که خبر دریافت یکی از جوایز جشنواره ی ساتریکن رو ، اونم تقریباً 2-3 هفته بعد از اعلام جوایز اصلی، بوسیله ی ایمیلی از طرف مدیر جشنواره ارسال شد متوجه شدم.
بلافاصله بعد از ارسال این خبر دعوتنامه ها برای شرکت در مراسم اهدا جوایز و آیین بازگشایی نمایشگاه منتخب آثار برگزیده فرستاده شد. باقی داستان هم سفارت بود و بازی های خاص خودش که البته خیلی هم پیچیده نشد خدا رو شکر.
به دلیل عدم تطابق تاریخ پرواز به لهستان و تاریخ مراسم جشنواره، ما مجبور به سفر زودتر از موعد مقرر شدیم که اون هم با لطف مسوولین در رزرو هتل بدون مشکل انجام شد.


در روز اول حضور در شهر لگنیکا (18 ژوئن) قرار شد تا به همراه Andrea Pecchia یکی از کارتونیست های برنده از ایتالیا و یکی از مسوولین برگزاری جشنواره بازدیدی از شهر داشته باشیم.
شهر لگنیکا ( که اوایل مشکل زیادی در تلفظش داشتیم و  لگنیتسزا ! تلفظ صحیح تر اون هستش) در غرب لهستان و در نزدیکی مرز آلمان واقع شده است. شهری کوچک با قدمت بسیار و دارای بناهای ارزشمند تاریخی مانند کلیسای جامع(کاتدرال)، قلعه ، پارک ملی و چندین بنای با ارزش بود. مردم آن خیلی یکدست و صمیمی و مهربان بودند و اکثریت آنها مربوط به همان منظقه بودند و مهاجرین خارجی زیادی در این شهر زندگی نمی کردند.

 Andrea Pecchia هم کارتونیست جوان، خوش مشرب و با معرفتی بود که بخوبی انگلیسی صحبت می کرد و به دلیل داشتن تعدادی دوست ایرانی چند کلمه ای هم فارسی می توانست صحبت می کرد. او علاوه بر کارتون به طراحی گرافیک و تصویرسازی نیز مشغول بود.
برنامه را با گشتی در شهر و دیدن کلیسای جامع شروع کردیم. کلیسایی بسیار زیبا مربوط به دوره گوتیک بود که تزییات داخلی بسیار چشم نوازی داشت.
در مسیر بازدید و در یکی از خیابان های شهر چشمم به مجسمه ی Filip سمبل جشنواره ساتریکن خورد. باید اعتراف کنم که یکی از آرزوهایم دیدن این مجسمه و گرفتن عکس یادگاری در کنار او بود. خلاصه چند عکسی هم با جناب فیلیپ گرفتیم و به مسیر خود ادامه دادیم.


بعد از آن به فروشگاه عرضه صنایع دستی رفتیم که ظروف سرامیکی، پارچه ها و مجسمه های بسیار زیبایی که همگی از آثار دست ساز  لهستان بودند که در آنجا فروخته می شدند. انصافاً که همگی آنها آثار بسیار زیبایی بودند.

بعد از آن به یکی از گالری های موسسه ساتریکن رفتیم که نمایشگاهی از آثار کارتونیست مشهور روسی Andrei Popov،که جایزه بزرگ امسال رو برنده شده بود رفتیم. یکی از امتیازات این جشنواره برای برنده ی جایزه بزرگ هر سال آن، برگزاری نمایشگاه آثارش است که امسال نصیب آندره پوپوف روسی شده بود. خیلی از کارها رو قبلاً دیده بودم، ولی دیدن همگی آنها در کنار هم با آن ارایه خوب نمایشگاهی خالی از لطف نبود.


بعد از دیدن نمایشگاه برای رفع خستگی و البته گرسنگی، به دعوت دوستان ناهار مختصری خوردیم و به هتل محل اقامت بازگشتیم.
عصر همان روز بدون حضور دوستان گشتی در شهر زدیم و به هنگام ورود به لابی هتل ، Rudy Gheysens یکی از اعضای هیات داوران، Ronald Vanoystaeyenو Luc Descheemaker کارتونیست اهل بلژیک که برنده ی یکی از جوایز امسال بود رو دیدیم. نکته ی جالب آن بلند شدن Rudy Gheysens  از روی مبل و به پیشواز ما آمدن و معرفی خود و گفتن خیر مقدم به ما بود که راستش چون من تا بحال نظیر این رفتار رو از  داور جشنواره ای ندیده بودم بسیار خشنود شدم. هر دو رفتار بسیار گرم و صمیمی داشتند و حتی Luc Descheemaker که به نظر خیلی آپ دیت و پیگیر اخبار بود جایزه ی اخیر آیدین دوگان ترکیه رو هم بهم تبریک گفت. Rudy Gheysens که مدیر جشنواره یورو کارتوناله بلژیک هم هست، کتاب مجموعه آثار جشنواره یورو کارتوناله بلژیک امسال رو بهم هدیه داد و با هم مشغول دیدن آثار آن بودیم که کارتونیست رویایی من به اتفاق همسرش وارد سالن شد. Alessandro  Gatto  بزرگ که امسال جایزه اول رو برنده شده بود.


گاتو هم بر خلاف اسم بزرگش و تصویری که از وی در ذهن داشتم بسیار مهربان و صمیمی بود  و علارقم خستگی سفر ، بسیار پرشور و با انرژی بود. گاتو که انگلیسی و فرانسه رو بخوبی صحبت می کرد با همه به گرمی صحبت می کرد و یک ساعتی را درباره ی جشنواره ی امسال و جشنواره های بین المللی اخیر صحبت کردیم.


اولین برنامه ای که برای صبح روز نوزدهم در نظر گرفته بودند بازدید از قلعه تاریخی شهر بود. بعد از اینکه همگی در دفتر دبیرخانه جشنواره در هتل دور هم جمع شدیم، حرکت ما به سمت قلعه شروع شد. هوای بسیار مطبوع در این فصل سال ، لذت بازدید رو دوچندان کرده بود. با توضیحاتی که راهنمای قلعه می داد مشخص بود که قدمت این قلعه به دوران روم باستان می رسد که البته بنای فعلی و ساختمانی که امروز مشاهده میشود از یادگارهای معماری دوران گوتیک می باشد.


قسمت دشوار این بازدید ، بالا رفتن از برجک قله با حدود 200-300 پله بود که نفس همگی رو حسابی درآورد. البته به محض رسیدن به بالای برج و دیدن منظره ی شهر، خستگی همه حسابی به در شد.

 

 ساعت 5 قرار بود که مراسم در مرکز شهر و در کنار محلی که مجسمه ی فیلیپ نصب شده بود برگزار شود. نم نم بارانی که در حال باریدن بود ترس برهم خوردن مراسم  را برایم به همراه داشت. البته این باران های گاه و بی گاه برای من غریبه بود و برای خود انها امری عادی محسوب میشد.
ساعت 4:45 قرار بود همگی در لابی هتل جمع شوند و از آنجا به سمت محل مراسم بحرکت کنند. ما هم با کمی تاخیر از اتاق خارج شده بودیم  به محض ورود به لابی هتل با صحنه ی جالبی مواجه شدیم. همگی کارتونیست ها، هیات داوران و مهمانان با کلاه قرمز جوکر که سمبل جشنواره است را به سرگذاشته بودند و  آماده حرکت بودند. من هم که از قبل منتظر به سر کردن آن بودم ، سریع کلاه رو سر کردم و به همراه بقیه به سمت محل برگزاری مراسم که فاصله ی چندانی هم با هتل محل اقامت نداشت حرکت کردیم.
مراسم بصورت جشن خیابانی بود و مردم عادی هم در این جشن خیابانی حضور داشتند. بعد از شادی مختصر و بدون هیچ مقدمه و ایراد سخن  مقام مسوولی به اهدا جوایز پرداخته شد.
بعد از مراسم اهدا جوایز همگی جهت افتتاح نمایشگاه به سمت گالری اصلی حرکت کردیم. افتتاح نمایشگاه نیز خیلی ساده و زیبا توسط مدیران جشنواره و شهردار شهر لگنیکا انجام شد و همگی با نظمی خاص وارد گالری شدند. به محض ورود هم با میوه و شربت از مهمان ها پذیرایی به عمل آمد.
دیدن آثار اورجینال کارتونیست های بزرگی مانند آجیم سولاج، الکساندر گاتو، آندره پوپوف و سایرین برای من که همیشه تصویر اینترنتی این آثار رو دیده بودم  لطف دیگری داشت. چند عکسی رو هم به یادگار از این نمایشگاه به همراه کارتونیست ها گرفتیم و آماده رفتن به نمایشگاهی دیگر شدیم.
نمایشگاه بعدی مربوط به دانشجویان موسسه ی ساتریکن بود که آثارشون رو در غالب پوستر در این گالری ارایه داده بودند.
بعد از آن به گالری رفتیم که آثار آندره پوپوف در آنجا به نمایش درآمده بود که البته ما در روز قبل از آن در خلوتی و سر فرصت و دقت تک به تک دیده بودیم.
شام آن شب را به اتفاق همسرم مهمان Ryszard Kaja طراح پوستر جشنواره بودیم. او یکی از تصویرسازان و گرافیست های برجسته ی لهستانی است و در شهر Wroclaw در نزدیکی لگنیکا زندگی می کند. او که بسیار ساده و روان انگلیسی صحبت می کرد، در همان نگاه اول مشخص بود که هنرمندی شوخ، با تجربه و دنیا دیده و دارای شناخت کامل و صحیح از تمامی کشورها، اقوام و فرهنگ و رسوم آنها می باشد. سال گذشته نیز به دعوت از دانشگاه هنر یزد سفری خاطره انگیز به ایران داشته است. از این سفر و  خاطراتش برایمان  بسیار تعریف کرد.
بعد از صرف شام، مراسمی را هم در هتل تدارک دیده بودند که شامل نمایش آثار برندگان و معرفی هنرمندان و سپس معرفی مدیران و حامیان مالی جشنواره بود که هر کدام در حدود یک و یا دو دقیقه صحبت کردند و حضور کارتونیست ها را خیر مقدم گفتند. بعد از آن مهمانان بوسیله ی چای و قهوه و شیرینی پذیرایی شدند.

برای روز بیستم برنامه مختصر تری در نظر گرفته شده بود. به همین خاطر در شب قبل، یکی از مسوولین جشنواره به من و همسرم پیشنهاد داد که صبح آن روز را به گردش در پارک ملی شهر اختصاص بدهیم و ما نیز مشتاقانه پاسخ مثبت دادیم. اوایل صبح با نم نم باران همراه بود ولی هرچه به ظهر نزدیک می شدیم آسمان بازتر و آفتابی تر میشد.
به پارک رسیدیم و همانطور که انتظار می رفت فضایی غرق در زیبایی، آرامش و سکوت بود. تمامی فضاها پر از گل و درخت بود و انگشت شمار افرادی که برای گردش و ورزش به پارک آمده بودند در برخی فضاها دیده می شدند.
یکی از موارد جالبی که در این پارک با آن برخوردیم وجود درختانی بود که به نام کارتونیست های متوفی لهستانی در بخشی خاص کاشته شده بودند و در پای آنها تابلوهای کوچکی که نام وی، تاریخ تولد و فوت بر آن نقش بسته بود، قرار داشت که همگی نشان از احترام و ارزش گذاردن به هنرمندان ، به خصوص کارتونیست های شهیر کشورشان داشت.


برنامه عصر و شب روز بیستم که از روزهای قبل وعده ی آن را داده بودند شامل حرکت به سمت قلعه ی تاریخی Grodziec Castle که در نزدیکی شهر لگنیکا واقع شده است، بود. حدود ساعت 6 عصر بود که با دو اتوبوس از درب هتل به مقصد مورد نظر حرکت کردیم و حدود یک ساعتی در راه بودیم تا به قلعه رسیدیم. قلعه در در یک فضای بکر و در میان جنگل انبوهی قرار داشت و تنها تصاویری که با قرار گرفتن در آن فضا به ذهنم خطور می کرد، تصاویر انیمیشن ها و فیلم هایی که بود که در آنها نبرد شوالیه ها و جنگ های قرون وسطایی را نشان میدهند. پس از عبور از پلی که از روی یک خندق می گذشت وارد محوطه قلعه شدیم . در گوشه ای از حیاط قلعه انواع خوراکی ها و وسایل پذیرایی از مهمان ها مهیا شده بود.
تصمیم گرفتیم تا قبل از تاریک شدن هوا گشتی در فضاهای قلعه بزنیم. قلعه سنگی مربوط به دوره گوتیک بود که ظاهراً امروزه به عنوان یکی از مراکز گردشگردی در آن منظقه به حساب می آمد. در اتاق ها و فضاهای داخلی آن انواع تابلوهای نقاشی، لباس های آن دوران، وسایل زندگانی و مبلمان و در اتاقی دیگر تمامی ابزارهای جنگی جهت بازدید گردشگران قرار داده شده بود. برخی از این وسایل اصلی و مربوط به همان دوران و برخی دیگر نیز با همان روش و تکنیک بازسازی شده بودند.

مراسم با صرف شام که شامل غذاها و نوشیدنی های سنتی لهستانی بود ادامه پیدا کرد و بعد از آن به دلیل سرمای اندک هوا همگی به دور آتشی که در میان حیاط روشن شده بود گرد هم آمدند و به گپ و گفت و گو با یکدیگر پرداختند.


روز بیست و یکم روز وداع با جشنواره ، با شهر و با آن همه انسان دوست داشتنی بود.
دل کندن از آن فضا و آن افراد کار ساده ای نبود. هنگام خداحافظی همه برای یکدیگر آرزوی سلامت و موفقیت و البته دیدار مجدد کردند و همچون روزهای قبل و حتی بیشتر از آن به ابراز محبت و صمیمیت پرداختند. بعد از خوردن صبحانه ،هر کدام بنا به برنامه ی سفر و مقصدی که داشتند آماده ی عزیمت بودند.
ما هم که قرار بود از آنجا به سمت وین حرکت کنیم می بایست ابتدا به شهر Katowice می رفتیم و از آنجا کشور لهستان را به مقصد اتریش ترک  می کردیم. مسوولین جشنواره هم لطف کردند و ما را به این شهر که در حدود 240 کیلومتری شهر لگنیکا  قرار داشت رساندند.
در این بدرقه گرم و صمیمی، خانم Malgorzata Lazarekاز نقاشان و تصویر سازان خوب لهستانی و Robert Szecowka که یکی از بنیانگذاران جشنواره ساتریکن با وجود کهولت سن همراه ما آمدند و تا ایستگاه قطار ما را همراهی کردند.
اقامت 3-4 روزه ی ما در این فضای رویایی در زیر نم نم باران رو به پایان بود و  ما با خاطراتی تماماً شیرین و به یادماندنی و درس هایی که از رفتار بزرگ منشانه چنین هنرمندان گرانمایه ای گرفتیم ، با آرزوی حضوری مجدد، کشور لهستان را ترک کردیم.


سامان ترابی
21 ژوئن 2015
مصادف با 31 خرداد ماه 1394 شمسی

 .............................................................................................................................

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

.

radiosite11chelegi

ایران کارتونتبریز تونشیرین طنز