امروز : پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403

shahre-hoshmand         

:::

سفرنامه ی آیدین دوغان / نوشته ی سجاد رافعی

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

خب.........

سفر امسالمان به جشنواره آیدین دوغان به همراه همسرم ودخترم که دیگه یکسال و پنج ماهش میشه با همراهی دوستان خوبی مثل مجتبی حیدرپناه٬رسا(پسردایی مجتبی که آدم جالبی از آب در اومد)٬علی رضا پاکدل٬محمود آزاد نیا٬ و فرزانه وزیری تباربه همراه مادرشون شروع شد.محمود و علی از مشهد پرواز گرفتن و ما هم از تهران روز شنبه ساعت 7.20 صبح حرکت کردیم، بعد از انجام مقدمات کسل کننده پرواز٬سوار هواپیمای ترکیش ایرلاین شدیم که واقعا وقتی رو صندلی اون میشینی تمام خستگیت درمیره و تازه تفاوت سفر رو را با هواپیمای خارجی احساس میکنی.

ساعت حوالی ده و نیم بود که رسیدیم استانبول٬هوا بارونی و کمی سرد بود٬پس از تحویل بارهامون و دیدن کسی که با آرم جشنواره آیدین دوغان منتظرمون ایستاده بود از فرودگاه خارج شدیم وبه سمت هتلمون(خداییش امسال سنگ تموم گذاشتن،یه هتل پنج ستاره بیزینسی گرفته بودند که از بس لوکس بود من حتی وقت دستشویی رفتن هم معذب بودم که یه وقت اونجا خرابکاری نکنم) وقتی رسیدیم هتل تو لابی٬ محمود و علی روهم دیدیم البته اونا خیلی زودتر از ما رسیده بودند. پس از تحویل گرفتن اتاقامون رفتیم یه استراحتی بکنیم٬تا خودمونو واسه مراسم شب آماده کنیم.راستی یادم رفت بگم که وقتی تو لابی بودیم رو میز پیشخون دوتا سینی شیرینی و باقلوای ترکی گذاشته بودند که همش چشمک میزدند٬ منم با خودم همش کلنجار میرفتم که بپرسم اینا مفتیند یا پولی که طاقت نیوردم و به مسول پذیرش گفتم اینا فریند...؟ که اونم گفت یس...اما بیچاره هنوز سینش رو تموم نکرده بود که من گفتم بچه ها اینا مفتیند٬الحمله.....جاتون خالی واقعا خوشمزه بودن مخصوصا چون مفت بودن....(فکر کنم اگه طناب مفتی هم اونجا گذاشته بودن حتما خودمو دار میزدم.....)

**************

بعد از استراحت٬ساعت 7 رفتیم تو لابی طبقه اول(هتلش بیست طبقه بود که تو طبقات زیرینش سالن بازی و استخرش بود که ما هم نرفتیم) واسه جلسه خوشامد گویی و خوردن شام،اینجا بود که سایر برنده ها رو هم دیدم،چانگ وی از چین٬ کورساژ و اسلان از ترکیه پیتر از هلند،کرژیستوف از لهستان(خیلی کارهاش ردیفن پارسال اول شده بود٬ امسال هم سوم)رافائل از برزیل و پاول از لهستان هنوز نرسیده بودند و رودریگو از کلمبیا هم بخاطر کنسل شدن پروازهای ایر فرانس بدلیل اعتصاب کارکنانشون کلا نتونست بیاد.درهرصورت مراسم خوشامد گویی و آشنایی بین کارتونیستها شروع شد و همدیگرو شناختیم٬ اتفاقا مصطفی زمان که معمولا پایه ثابت داوریه هم اومده بود.بعد از آشنایی نوبت به سرو شام شد که خوردنش به خاطر تشریفاتش و تنوع زیاد غذا یه دوساعتی طول کشید نکته جالبی که جود داشت وجود پرچم کشورهای  برگزیده مسابقه رو میز شام بود، بعد از اون هم که مدیر جشنواره یه سخنرانی کوتاه انجام داد و لوح تقدیرهارو که امضای کلیه داوارن توش بود تقدیمش کرد.....

 

بعد ازشام به اتاقمون اومدیم واسه استراحت که تلفن اتاق به صدا در اومد و یکی از پشت خط گفت پایین کارت دارند(منم به خودم گفتم بدبخت شدم لو رفتم احتمالا یه کاری کردم اومدن خسارت بگیرن)خلاصه با یه مکافاتی رفتم پایین و گفتم چی شده، کی باهام کار داره،بخدا من نبودم٬که مسیول پذیرش گفت اون آقا باهات کار داره که برگشتم دیدم اههههه این که هیکابیه،کلی خوشحال شدم دیدمش،همدیگه رو بغل کردیم و بعد از احوالپرسی زنگ زدم به بچه ها که اونا هم اومدند(خداییش خیلی بامرامه، چند سریه میاد هتل دونبالمون، احتمالا اصالتش برمیگرده به همین اهواز یا آبادان٬این سری که اومد ایران٬ میرم دنبابش یه فلافل دبش بهش میدم که حسابی نمک گیر شه)جاتون خالی کلی باهاش حرف زدیم از جشنواره ها گفتیم که چرا ملا نصرالدین خیلی به تعهداتش وفادار نیست که اتفاقا اون هم شاکی بود از بعضی جشنواره های ایران که برنده شده و جایزه اش رو بهش ندادن و ازین حرفا....خلاصه کلی خوش گذشت و دیگه دیروقت شده بود که با هامون خدافظی کرد و گفت روز اختتامیه میاد.....

*******************

 

اهمممممم.....

روز دوم رو با صبحانه توپی(لا مصب انقدر متنوع بود که اگه تا شب هم میخوردی باز یه چیزایی جا میموند) که تورستوران طبقه هیجدهم قرارداشت شروع کردیم٬ رافائل هم نصفه شب رسیده بود که همون صبح دیدیمش و کلی با هم خوش و بش کردیم، در حین و بین صبحانه هم هر کارتونیستی از کارای خودش که  به صورت کارت پستال یا کتابچه ازقبل آماده کرده بود به بقیه میداد،بعدش  هم همگی رفتیم تو لابی که از اونجا بریم واسه دیدن مسجد آبی و مسجد سلطان احمد،راستی یادم رفت بگم که در و دیوار هتل رو کلی با حجمها و چیدمانهای مدرن و ویدیو ﺁرت پر کرده بودن که دیدنشون خالی از لطف نبود.....

هوا بازم مثل دیروز بارونی بود و کمی سرد،سوار مینی باسمون شدیم و رفتیم قسمت باستانی استانبول که اتفاقا هتل پارسالمون و دفتر جشنواره ملا نصرالدین هم اونجا بود...با اینکه بارون به شدت میزد اما اون منطقه پر از توریستایی بود که از همه جای دنیا اومده بودند و ما در حسرت این بودیم که چرا با این همه پتانسیل تاریخی و فرهنگی٬قدرت جذب این همه سرمایه و ارز رو نداریم که شاید یه روزی بتونیم دیگه وابسته به صادرات نفت باشیم.

 

 

بعد از بازدید از اونجا به بازار ادویه رفتیم که یه بازار سرپوشیده بود که توش انواع و اقسام فلفل و ادویه های مخصوص ترکها با قیمت نسبتا بالا بفروش میرسید البته به نظر من بالا بودنش واسه ما بود نه واسه توریستای کشورهای دیگه.....بعد از سرو ناهار تو یه رستوران سنتی با کاشیکاری آبی لاجوردی برگشتیم هتل واسه استراحت....اینو بگم که در بین راه همه با هم در مورد کارهاشون و تجربیاتشون صحبت میکردن و منم هر کی ازم سئوال میکرد بیشتر سعی میکردم با تکون دادن دست و پاهام منظورم رو بگم که بیشتر همه رو سردر گم کرده بودم......عصر بعد از استراحتمون،رفتیم به قسمت آسیایی استانبول واسه خوردن شام،یه یکساعتی به خاطر ترافیک تو مسیر بودیم که دیدن آواره های سوری توی چهار راه ها و معابر اونجاکه دستفروشی یا تکدی میکردند کلی باعث حالگیری مون شد.به رستوران که رسیدیم مترجم مون امید(ایرانیه خیلی پسر باحالی بود دانشجوی ترم آخر مکانیک بود اما با تور لیدری بیشتر حال می کرد)گفت اینجا یکی از رستورانهای معروفه که توش فقط ماهی سرو میشه، اتفاقا اولش که وارد شدیم یه میز بزرگ بود که روش انواع و اقسام ماهیجات از هشت پا و هفت پا گرفته تا اسب و خر دریایی گذاشته بودند یعنی اینجا از هر چیز دریایی بخواید داریم،داخل که رفتیم دیدیم پاول کوژینسکی هم رسیده(تو اینترنت باهاش صحبت کرده بودم اما تاحالا از نزدیک ندیده بودمش فکر کنم چند سال پیش که دوم شده بود با محمود نظری(چاکریم محمود اگه رفتی جایی و سفرنامه نوشتی مدیونی اسم منو نیاری) هم اتاقی بودش)، بعد از احوال پرسی نشستیم پشت میز شام که دیدم واسم دوتا بشقاب، دوتا چنگال و دوتا کارد گذاشتن،داشتم با خودم کلنجار میرفتم که الان باهاس چیکار بکنم، پس قاشق کو،اینجا چرا همه چی دوتاست نکنه من دوتا میبینم، یه نگاه کردم دیدم واسه محمود و علی هم دوتا دوتا گذاشتن،یه نیگا به خودشون کردم دیدم یکیند،گفتم خب خیالم راحت شد سالمم،یهو دیدم گارسون یه چیز سفیدی که توش خالهای سیاه داشت گذاشت تو بشقابم، منم با اعتماد بنفس و با چنگال شروع کردم به خوردن،همچی که مزه مزه اش کردم احساس کردم الانه که بالاش بیارم به مترجممون گفتم این چی بود اونم گفت سس مایونز با تخم ماهی،هیچی دیگه شدیدا تو چالش بودم نه میتونستم بدش پایین نه روم میشد بدمش بیرون که بالاخره  با یه مکافاتی دادمش پایین،مراسم شام خوردنمون یه سه ساعتی طول کشید که البته کلی با گپ زدن همراه بود و جاتون خالی من و محمود و علی کلی با پاول شوخی میکردیم که بیشترش یک طرفه بود٬ یعنی از سمت ما بود و اونم با تعجب به ما نگاه میکرد که اینا چرا اینقدر خونوک بازی(خیلی واژه بیستیه از محمود یادگرفتمش)در میارند،البته ما اخرش به این نتیجه رسیدیم که اهالی بلوک شرق اروپا خیلی حوصله ندارن و تیریپشون بیشتر سر درگریبانیه(دیدید کارهاشونم لامصبا بیشتر فلسفیه)در کل شب خیلی خوبی بود و حوالی ساعت دوازده شب به هتل برگشتیم......

***************

 

دوشنبه دیگه هوا آفتابی شده بود که به سمت کاخ توپ کاپی رفتیم،اینجا هم باید تو صف قرار میگرفتیم،یه چیز جالب هم بگم که برا ورود به خیلی جاها مثل همین کاخ توپکاپی یا آتاتورک یا حتی مراکز خریدباید از گیت بازرسی رد می شدیم و کیفامون هم از زیر اشعه رد میشد.کاخ شامل قصر سلطان سلیمان و حرمسراهای اون میشد که فوق العاده شیک و تجملاتی بود،انواع و اقسام موزه ها رو هم اونجا دایر کرده بودن از غنیمتهای جنگی گرفته تا هدایای سایر سلاطین به پادشاهان عثمانی،یه موزه هم داشت که فوق لعاده صف سنگینی برا دیدنش داشت که نرفتیم البته میگفتن داخلش عصای حضرت موسی،دستار حضرت یوسف،لوح حضرت داود و دندان پیامبر اکرم که در جنگ احد شکسته شده بود و خیلی چیزای دیگه داره و جالب اینجاست که باز میگفتن دولت عربستان پیشنهاد داده بود که در ازای دریافت این پکیج تا سه سال گاز کشور ترکیه رو تامین میکنه که ترکیه هم قبول نکرده،خلاصه اینکه بعد از کلی گشت و گذار تو اونجا نهار رو هم در رستورانی در همونجا خوردیم که بیشترش شامل غذاهای سنتی خود ترکها مثل اسکندر کباب و چیزای دیگه بود.

 

 

یواش یواش باید خودمونو واسه اختتامیه آماده میکردیم واسه همین به هتل که برگشتیم خانم ملیس (رتق و فتق کردن همه کارهامون از تهیه بلیط تا تنظیم کردن برنامه سفر به عهده خودش بود)منتظرمون بودوکاتالوگ جشنواره به همراه جایزه پونصد دلاری ما رو بهمون داد، جایزه مجتبی رو هم که پنج هزار دلار بود به صورت چک داد که باید میرفت یکی از بانکهای ترکیه نقدش میکرد(مجتبی بی معرفت قرار بود سور بمون بدی پیچوندیمون ها.....).بعداز یه استراحت کوتاه ساعت 4.30 رفتیم تو لابی که بریم واسه مراسم رسمی اختتامیه٬وقتی رفتم پایین دیدم همه به خودشون رسیدن و حسابی خوشتیپ شدن مخصوصا بچه های ایران که امسال هم پرچمدار جشنواره بودن، مراسم اختتامیه برخلاف سالهای قبل که تو هتل هیلتون برگزار میشد،امسال تو یکی از برجهای تجاری برگزار می شد،وارد اونجا که شدیم رفتیم به سالن اختتامیه که پر بود از بنرهای کارامون که هرکسی می ایستاد پیش کارش و کلی عکس می انداخت،یه نمایشگاه از یه سری کارهاهم گذاشته بودند و یه گروهی هم اورده بودند که فضا رو با موزیکشون حسابی مفرح کرده بودن،خیلی از کاریکاتوریستا دعوت شده بودن،اردوغان کارایل که برگزار کننده جشنواره دن کیشوت هستش،موسی گومژ،هیکابی و خیلی های دیگه بودن که کلی باهاشون گرم گرفتیم،به نظر خودم، بچه های ایران از همشون حرفه ای تر بودن و اونم به خاطر این بود که خوب جشنواره هارو دنبال میکنن و کارهای کاریکاتوریستای دیگه رو به خوبی میشناسن مثلا اکثر ما آرشیوی غنی از جشنواره ها و کارهای دیگران داریم این در حالیه که اونا خیلی مثل ما پیگیر نیستن.

 

بعد از یه آشنایی اولیه با فضای اونجا وارد سالن اصلی اهدای جوایز شدیم،مراسم رسمی شروع شد و بعد از سخنرانی های اولیه که در مورد نحوه برگزاری مسابقه و داوری و اخبار پیرامون اون بود٬ نفرات برتر واسه دریافت تندیس هاشون به بالای سن رفتن، راستی اینو بگم که علی رضا امسال دوتا کار جالب کرد یکی اینکه کاریکاتور آیدین دوغان رو که از قبل کشیده بود و رو شاسی زده بود با خودش برد بالا و به دختر آیدین دوغان که نماینده پدرش بود اهدا کرد، دوم اینکه پشت تریبون رفت و گفت خیلی حیفه که جشنواره ای به این بزرگی بخش کاریکاتور چهره نداره و درخواست کرد که تو سالهای آتی یه همچی بخشی هم بذارن،هر برنده دو تا تندیس میگیره یکی تندیس اصلی آیدین دوغان که فلزی و سنگین هستش(خیلی تدیس باحالیه،من خودم اعتقادم به اینه که ارزش جشنواره و یادبودش تو تندیسش و کاتالوگش خلاصه میشه و به نظر خودم تندیس باید متریالش فلز باشه و اگه اول ریخته گری بشه بعد روش پرداخت بشه که دیگه آخرشه)و دومی یه تندیس شیشه ایه که مربوط به موسسات وابسته هستش مثلا من تندیس پارسالم مربوط به رادیو 104 بودش و امسال مربوط به روزنامه رادیکال بود.خلاصه بعد از اهدای جوایز و گفتن عکسهای دسته جمعی همگی رفتیم برا سرو شام تو یه رستوران تو همونجا،دکوراسیون رستوران واقعا منو تحت تاثیر قرار داد، همه چیز نامتعارف بود مثلا بعضیها رو مبل نشسته بودن بعصی ها رو صندلی چوبی و بعضی رو صندلی آهنی،رو در دو دیوار کلی اسکیس زده بودن تو سقفش رو با حروف لاتین چوبی کار کرده بودن،لوسترها یه سری سطل قدیمی بودن که توشون لامپ آویزون کرده بودن،بعضی جاها قفسه کتابهای عتیقه گذاشته بودن٬ مثلا غذای من رو  که جوجه کباب بود رو یه تیکه سنگ اوردن،یا دسر رو گذاشته بودند رو یه تیکه چوب،اینو هم بگم غذا تو اونجا اول با پیش غذا شروع میشد بعد غذای اصلی و بعدش دسر و در نهایت با چای یا قهوه ترک تموم میشد.در حین غذا خوردن همگی دور هم نشسته بودیم و در مورد جشنواره ها و شرایط کار تو ایران و سایر کشورها و مشکلات کارتونیستا با هم تبادل نظر می کردیم.اردوغان هم کاتالوگ جشنواره اش رو بهمون داد و هیکابی هم یه کتاب که مجموعه کارهای خودش بود بهمون هدیه داد٬بعد از خدافظی با کارتونیستای ترک، دیروقت به هتل برگشتیم.

 

 

روز آخر همه میدونستن که باید دیگه فکر رفتن باشن،حس و حالش بابقیه روزا فرق میکرد یه جوایی همه سعی میکردن که از با هم بودن در کنار هم لذت ببرن،بعد از صبحانه(راستی یادم رفت بگم که قبلا تو ایران به پاول یه ایمیل زده بودم دوست دارم یکی از کارهاتو داشته باشم و از کارهای خودم هم بهت هدیه بدم (حالا انگار کارای من به چه درد اون میخوره )خلاصه اونم گفته بود باشه ولی راسیاتش وقتی اونجا اخلاق و رفتارش و دیدم دیگه بیخیالش شدم تا اینکه بعد صبحانه دیروز اومد پیشم و بهم گفت که واست یه کار اوردم٬منم که حسابی تعجب کرده بودم یکی از کارهامو بردم اتاقش و خلاصه تبادل فرهنگی کردیم٬)به سمت کاخ آتاتورک حرکت کردیم،توی مسیر قرار شد هرکسی به نمایندگی از کشورش بلند شه و یه ترانه بخونه،من و محمود و علی اولین کاری که کردیم چانگ وی رو فرستادیمش جلو و حسابی تشویقش کردیمش اونم جوگیر شد و بعد یه دهن آواز خوندن شروع کرد به رقصیدن و شیرین کاری،دیگه کسی جلودارش نبود و میکروفون رو نمیداد،همه ازش عکس و فیلم می گرفتن، اونم دیگه ول کن نبود و ماهم هی تشویقش،میکردیم،جاتون خالی اونقدر به کارهاش خندیدیم که دیگه نای حرف زدن نداشتیم٬کلا کاراکتر خیلی بامزه ای بود که متاسفانه خیلی دیر کشف شد،بعد از بقیه کشورها نوبت ما شد که ما هم دسته جمعی باهم سرود ای ایران رو خوندیم(اینو هم بگم که عمو سبزی فروش هم خوندیم و بقیه رو مجبور کردیم بگن بله،که اتفاقا خیلی حال کردن تا شب همینجوری الکی هم که شده هی میگفتن بله....).

 

 کاخ آتاتورک یا همون دولما باغچه  کنار ساحل قرارداره،یه کاخ خیلی خیلی شیک و با عظمت هستش که سعی کردن تمامی اثاثیه های اونجا رو با همه تجملات و تشکیلاتش حفظ کنن،الحق والانصاف هم ویو خیلی زیبایی داشت و همه محو اونجا شده بودن،جالب اینجاست بعضی از کارتونیستهای ترک اصلا اونجا نیومده بودن و اولین بار بود که از نزدیک فضاشو لمس میکردن,بعد از کاخ به سمت گراند بازار که بازار سنتی استانبول و سرپوشیده هستش وارد شدیم و ظهر هم برای ناهار و استراحت به رستوران هتل برگشتیم.

 

ساعت 4.30 هتل رو به مقصد مرکز فرهنگی آیدین دوغان واسه افتتاح نمایشگاه که تو قسمت آسیایی بود ترک کردیم،مرکز فرهنگی آیدین دوغان تو خیابون بغداد که یکی از خیابونهای معروف استانبوله واقع بود.یه ساختمون چند طبقه وسیع که طبقات زیرینش شامل گالری و فروشگاه های لوازم هنریه و طبقات فوقانیش بخش اداری و نمایشگاه آثار بود،وارد نمایشگاه که شدیم، بچه های زیادی رو اورده بودن اونجا که در اصل همشون زیر نظر بنیاد آیدین دوغان مشغول تحصیل یا انجام کارهای هنری بودن،خیلی هاشون کارتونیست های خردسالی بودن که به همراه خونواده هاشون دعوت شده بودن،یه میز بزرگ هم گذاشته بودن که همه دور هم بشینیم و کار بکشیم،بچه ها هم پیش ما بودن و مشغول کار کشیدن٬در کل هدفشون یه جور فرهنگ سازی و تشویق این خردسالها به کاریکاتور کشیدن بود و بنظر میرسید یه سری جشنواره هم واسه اونا دارن که از توشون یه سریشون برنده میشن.

 

 خلاصه پس از عکس گرفتن با بچه ها و افتتاح نمایشگاه، به سمت رستورانی رفتیم که اتفاقا پارسال هم شب آخر اونجا بودیم،رستوران کنار اسکله ای بود که پر از قایقهای تفریحی بادبانی بود که مثل ماشین کنار هم پارک شده بودن،توی رستوران هم انواع و اقسام غذاها سرو میشد و انقدر تنوعش زیاد بود که با همون پیش غذا سیر شدم جوری که دیگه توان خوردن غذای اصلی و دسر رو اصلا نداشتم،شب آخر بود همه در حال امضا گرفتن از هم یا عکس گرفتن بودن،یه رسم جالب هم هست که هرکسی کاتالوگش رو میاره و بقیه زیر کاراشون و امضا میزنن یا یه چیزی مینویسن یا کاریکاتور میکشن،بعضی ها مثل پاول یا پیتر انقدر تو این مراسمات شرکت کرده بودن که حتی دوربین هم با خودشون نیورده بودن،ما هم که اکیپ خودمونو داشتیم و از بس مشغول خندیدن و شوخی با این و اون مخصوصا چانگ وی بودیم که حسابی سرمون گرم شده بود،بعد از شام هم مدیر داخلی آیدین دوغان ازمون خداحافظی کرد و برامون آرزوی موفقیت کرد،شب که به هتل برگشتیم همه به سختی از هم خداحافظی میکردن آخه این جند روز به همه خیلی خوش گذشته بود،دیگه باید برا برگشتن اماده میشدیم.

فرداش همه اونجا رو با کوله باری از خاطره های تکرار نشدنی ترک کردیم........ببخشید اگه خستتون کردم.

امیدوارم هرساله تعداد برنده ای ایرانی بیشتر بشه چون بیشترین دلیل خوش گذشتن به ما تعداد زیادمون بود که باعث می شد اصلا تنها نمونیم٬ البته ناگفته نماند که بچه های ما خیلی خوش سفر بودن........یا حق

 

مهر ماه 93

سجاد رافعی

 .............................................................................................................................

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

.

radiosite11chelegi

ایران کارتونتبریز تونشیرین طنز